نوع مقاله : مقاله علمی پژوهشی
نویسندگان
1 مدرس و دانشجوی دکترای فلسفۀ هنر دانشگاه بوعلی سینای همدان
2 استادیار گروه فلسفۀ هنر دانشگاه بوعلی سینای همدان
3 دانشیار فلسفۀ پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی
چکیده
تازه های تحقیق
ب) نقد و نظر
1. یکی از ویژگیهای استتیک ولف عقلگرایی مفرط آن است؛ زیرا تنها منشاء لذت استتیکی نزد او همانا ادراک حسی کمال (یعنی وحدت در کثرت) است. از اینرو، عقلگرایی متعصبانۀ ولف او را وامیدارد تا نتواند کمترین وقعی به عنصر غیرعقلانی هر تجربۀ استتیکی - یعنی پدیدۀ je ne sais quoi که از هرگونه تبیین عقلی طفره میرود - بنهد. بهاعتقاد او، تجربۀ استتیکی صرفاً به ادراک کمال منوط است و کمال خصلتی کاملاً عقلانی است و متعلَق مناسب شناخت عقلی. به این ترتیب، چیزی که میتواند نقطۀ قوّت هر تجربۀ استتیکی باشد و منشاء لذت، نزد او چونان نقصی غیرقابلچشمپوشی مینماید که به هیچ نحوی از انحاء صلاحیت ندارد تا منشاء لذت از تجربۀ استتیکی واقع شود. با این اوصاف، استتیک او از جایدادن عنصر کانونی هر تجربۀ استتیکی و لذت حاصل از آن در خود، بازمیماند.
2. وقتی ولف ادراک کمال را یگانه منشاء لذت استتیکی معرفی میکند و بر این اساس، «کمال» را بهعنوان وجه ابژکتیو این تجربه مورد تأکید قرار میدهد، بهواقع، از تبیین یکی از شهودهای معمول ما در مواجهه با زیبایی ابژهها، یعنی مقایسۀ زیباییِ ابژهها و همینطور مراتب زیبایی بازمیماند. بر طبق معیار ولف، نمیتوان بین زیبا و زیباتر فرق قائل شد؛ زیرا یگانه منشاء لذت استتیکی همانا مشاهدۀ کمال است و کمال عبارت است از وحدت در کثرت. ولف هیچ معیاری برای تعیین اینکه آیا این وحدت در برخی ابژهها بیشتر یا کمتر از برخی دیگر است، ارائه نمیدهد؛ درحالیکه کسی چون هاچسن که در سنت تجربهگرایانه، به معیار «همگونگی درون چندگونگی» بهعنوان یگانه خصلت زیباساز اعتقاد دارد، با قائلشدن به همگونگی (یا چندگونگی) بیشتر و کمتر، کوشید مسئلۀ مراتب زیبایی را تبیین کند.
3. وقتی ولف زیبایی را تنها منوط به مشاهدهپذیری کمال میداند، برای زیبایی هر دو خصلت ابژکتیو (کمال) و سوبژکتیو (احساس لذت) را منظور میدارد. طبق این تعریف، زیبایی نه صرفاً لذت است و نه صرفاً کمال، بلکه جمع میان این دو است: لذت ناشی از مشاهدۀ کمال. این تعریف، دایرۀ شمول زیبایی را به اندازهای گسترده میکند که هر چیزی در آن جای میگیرد (خواه قضیهای ریاضیاتی یا رسالهای طبیعی خواه یک نقاشی یا یک ساختمان)؛ زیرا کلیۀ فراوردههای بشری مصادیقی از کمالاند و ما همواره از تشخیص کمال و غایت امور لذت میبریم و بر این اساس، همگی را زیبا مییابیم؛ درحالیکه یک نظریۀ استتیکی جامع همواره باید بکوشد برای اینکه بتواند خود را با شهودهای معمول ما دربارۀ زیبایی و عدم زیبایی سازگار کند، خود را از اتهام «هر چیزی زیباست» برهاند. بهنظر میرسد نظریۀ استتیکی ولف در انجام این مهم ناکام میماند.
۴. نقد دیگری که به نظریۀ استتیکی ولف وارد است به برخورد او با مسئلۀ خطیر اختلافنظرهای ذوقی برمیگردد. با توجه به جوهرۀ نظریۀ زیبایی ولف که عبارت است از «مشاهدهپذیری کمال»، جاذبۀ نظریۀ لذت و زیبایی در استتیک او برای سنت عقلگرایی، همانا مبنایی است که برای حکم استتیکی فراهم میکند و سنگ محک آن نیز «کمال» ابژه است. از آنجا که نظریۀ ولف کنش داوری و صدور حکم را در لذت استتیکی دخیل میداند، ذوق را تابع ارزیابی عقلانی کمال ابژه میسازد. طبق این موقِف، بهنظر میرسد ما میتوانیم احکام ذوقی را به محکمۀ عقل بکشانیم تا درستی و نادرستیشان را با توجه به اینکه ناظر بر کمال حقیقی یا ظاهری ابژه هستند تعیین کنیم؛ زیرا به یاد داریم که ولف عنصری قصدی را در لذت شناسایی کرد که بنا بر آن، لذت به چیزی ورای خودش که همانا کمال اشیاء باشد ارجاع دارد و با توسل به چنین نقطۀ ارجاعی که در دست داریم ببینیم آیا شواهد و مدارک کافی برای این احکام وجود دارد یا نه و بدینترتیب، مبنایی برای فیصله بخشیدن به اختلافنظرهای ذوقی به دست ما میافتد، ولی از سوی دیگر، ولف در تعریف زیبایی بر شهود بهعنوان مؤلفهای مهم نیز انگشت تأکید مینهد و از آنجا که عنصر شهود ناظر بر ادراک بیواسطۀ خودِ شخص است و ادراک بیواسطه نیز همواره امری است که از تبیین طفره میرود و به همین دلیل نیز انتقالپذیری آن به دشواری میانجامد، انتقالپذیری احساس لذت را دچار مشکل میکند و آن نقطۀ ارجاعِ ناظر بر کمال که در بادی امر مستحکم بهنظر میرسید را سست میکند.
بر این اساس، بهنظر میرسد نظریۀ ولف نمیتواند بهنحوی مطلوب مسئلۀ اختلافنظرهای ذوقی را منظور کند. باومگارتن هم که لذت را شهود کمال میداند، چنین مشکلی را تشخیص میدهد و از اینرو، برای منظور داشتن مسئلۀ اختلافنظرهای ذوقی بهدنبال اصول عامی میگردد که بتوان حکم ذوقی را بر آنها مبتنی ساخت. ولی بهنظر میرسد چون حوزۀ استتیک برای ولف از اهمیت چندانی برخوردار نبود کوششی هم در استنتاج این اصول عام بهکار نبست.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Christian Wolff's view regarding sensory perception – which is formed on a Leibnizian framework – forms the base of his aesthetics. He explains the concept of perfection and pleasure according to the clear but disordered essence of sensory perception that is present in this framework and through this very path guides towards the definition of beauty. Thus, according to him, perfection is the consistency or accordance of diversity or the abundance of things or their parts; pleasure is the result of the intuition of the perfection present in things; and beauty is the perfection of a thing from the aspect of it being suitable in creating pleasure in us. Therefore, in this article we intend to explore the essence of sensory perception according to him and the relation between it, perfection and pleasure with beauty in his aesthetics so that it becomes clear how aesthetics emerges from the heart of epistemological discussions in general and from the depths of sensory perception in particular. Finally, while keeping in mind the important fact that he did not directly claim to have an independent theory in the field of aesthetics, we will critique and give our views in regards to the requisites connected to his aesthetics so that the limits of his extreme rationalist views in dealing with issues such as the extent that beauty covers, the levels of beauty and the difference of views in relation to taste and liking become clear.
کلیدواژهها [English]
ارسال نظر در مورد این مقاله