نوع مقاله : مقاله علمی پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری فلسفه تطبیقی دانشگاه علامه طباطبایی(ره)، تهران، ایران
2 دانشیار گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه قم، قم، ایران
چکیده
تازه های تحقیق
نتیجهگیری
1. عقل در نگاه علامه طباطبایی، ادراکی است که با جان انسان گره خورده باشد و صاحب مراتبی شدید و ضعیف است. این نوع از ادراک برای انسان دارای سلامت فطرت روی میدهد و کمال ادراک انسانی است. ایشان عقل را همان نفسِ مدرِک میدانند. همچنین از نظر ایشان، تفکّر عقلی بر پایۀ بدیهیاتی است که غیرقابل تردید هستند و ما با استنتاج از آنها به قضایای دیگری میرسیم که آنها نیز یقینی هستند. گابریل مارسل، اندیشه را به دو نوع اولیه و ثانویه تقسیم میکند. از نظر او، اندیشۀ اولیه با مسائل ابژکتیو و علمی مرتبط است و چیزی است که انسان میتواند بر آن احاطه بیابد و در مقابل اینگونه مسائل، قسم دیگری از مسائل وجود دارند که خودِ من را در بر میگیرند که این قبیل مسائل را «راز» مینامد و اندیشۀ ثانویه را برای اینگونه مسائل پیش مینهد. این قسم اندیشه نوعی اشراق و شهود است و جنبههای شخصی و دروننگرانه در آن پررنگتر است. به نظر میرسد اندیشۀ اولیۀ مارسل همان تعقّل مورد نظر علامه است.
2. در باب حجیّت و اعتبار عقل، علامه طباطبایی، حجیّت عقل را ذاتی، قطعی و اثباتناپذیر میداند و بر تقدّم عقل بر نقل تأکید دارند، اما چنانکه گفته شد، گابریل مارسل با تفکیک دو حوزه راز و مسئله از یکدیگر دو نحوه از اندیشیدن را پیش مینهد که هریک در قلمرو ویژه خویش دارای حجیّت هستند و اگر در خارج از قلمرو خود به کار روند از حجیّت ساقط میشوند. از نظر او، اندیشۀ اولیه در حوزه امور مسئلهانگیز کاربرد و حجیّت دارد و در حوزه اموری که مربوط به قلمرو راز هستند، این اندیشه ناکارآمد و خطرآفرین است و در این موارد باید به اندیشۀ ثانویه رجوع کرد.
3. بهکارگیری عقل در مسائل ایمانی، از جایگاهی رفیع نزد علامه برخودار است. از دلایل منزلت والای عقل نزد علامه، حجیّت ذاتی و قطعی آن است، درحالیکه هیچ منبعی از منابع معرفتی از چنین وثاقتی برخوردار نیست؛ علاوه بر اینکه وثاقت منابع دیگر نیز توسط عقل اثبات میشود. علامه طباطبایی با طرح اینکه تفاوت فلسفه و مذهب در روش است و اینکه عقلی که قرآن به آن دعوت کرده است، همان عقلی است که از طریق آن به استدلال منطقی میپردازیم، منزلتی فوقالعاده به تعقّل میبخشند. همچنین ایشان با اینکه شهود را برتر از تعقل میداند، تعقّل را بر شریعت تقدّم میبخشند، اما در اندیشۀ مارسل - برای درک حقایق دینی - آن چه دارای اهمیت و منزلت است، اندیشۀ ثانویه است. مارسل مخالف حکمرانی و به کارگیری اندیشۀ اولیه در تمام مقولات است و میکوشد از منزلت و جایگاه اندیشۀ اولیه بکاهد تا اندیشۀ ثانویه را رفعت بخشد. همچنین مارسل برخلاف علامه که تفاوت مذهب و فلسفه را روشی میدانست، موضوع مورد نظر مسائل ایمانی و منطقی را جدا از یکدیگر میبیند و تفاوت این دو را ماهوی میداند. اختلاف دیگر علامه و مارسل در اینجاست که علامه علیرغم پذیرش کشف معنوی و برتر دانستن شهود، آن را راه منحصر به فرد برای نیل به حقایق نمیداند و حتی حجیّت آن را منوط به عدم مخالفت آن با عقل میکند. درحالیکه مارسل بر این عقیده است که درک راز صرفاً باید از طریق اندیشۀ ثانویه که نوعی کشف معنوی است، صورت گیرد.
۴. نظر علامه، درباب کارکرد عقل، این است که عقل در دو محدوده کاربرد دارد: 1) شناخت حق از باطل در مسائل نظری و 2) تشخیص خیر از شر در مسائل عملی. در نظر علامه، عقل در دین به انسان منفعت میرساند و انسان به واسطۀ آن هدایت خود را به سوی حقایق معارف و عمل صالح دنبال میکند و چنانچه عقل چنین کاربردی نداشته باشد و کاربردش محدود به خیر و شر دنیوی شود، «عقل» نامیده نمیشود، اما مارسل اندیشۀ اولیه یا همان تعقّل را تنها در حوزه امور مسئلهانگیز، همچون مسائل منطقی، ریاضیاتی یا علم تجربیِ نظری راهگشا میداند که در آنها غرض معرفتی کلی، انتزاعی، آفاقی و تحقیقپذیر است، اما در حوزه امور رازآمیز همچون هستی، نفس، وفا و خدا او قائل است که باید به اندیشۀ ثانویه رجوع کرد. به عقیدۀ او، اندیشۀ ثانویه با رجوع به وحدت تجاربی از قبیل قدرشناسی، وفا و ایمان که راز هستی در آن درک میشود، فهمی گستردهتر و پرمایهتر از معنای وجود و حیات انسانی فراچنگ میآورد و اساساً کارکرد این اندیشه جبرانکننده است، یعنی وحدت را از نو غلبه میبخشد.
۵. نظر علامه، در باب قلمرو عقل، این است که عقل میتواند به درک کامل مسائل اعتقادی و اخلاقی و کلیات فروع دین نائل آید، اما در جزئیات احکام خیر. مارسل - بر خلاف علامه - بر آن است که عقل در مسائلی که من خودم را درگیر آنها احساس میکنم که از جملۀ آنها مسائل ایمانی است، کارآیی ندارد. او برای درک حقایق ایمانی راه اشراقی را پیشنهاد میکند. به نظر او، راه تفکر منطقی به اینگونه مسائل بسته است.
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
In this article we strive to study the position of intellection and thinking in belief-related issues according to Alamah Tabatabai and Gabriel Marcel. The position and function of the intellect in belief-related issues has always been a point of focus of intellectuals and philosophers and has had a decisive role in determining the path of theology. Allamah Tabatabai and Marcel have also given special attention to belief-related issues and intellection and its position regarding these issues. Marcel criticizes the type of intellection regarding belief-related issues when encountering the complexity of these issues and presents a new way of thinking which is specific and personal and is instrumental in understanding belief-related realities. According to Marcel, there is an essential difference between belief-related issues and logical issues and abstract thinking is particular to logical issues; but Allamah presents the domain of this thinking to be much more extensive by considering the intellect to be independent in understanding realities, so that belief-related thinking comes under intellectual thinking. He considers the position of intellect to be very high by considering the authority of the intellect to be essential and definitive and in contrast to Marcel, he believes that the difference between religious denomination and philosophy is a method and they both seek a shared goal which is understanding realities. The path followed in this article is to first explain the views of both philosophers regarding the topic and then comparing them with each other.
کلیدواژهها [English]
ارسال نظر در مورد این مقاله