نوع مقاله : مقاله علمی پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار دانشگاه قم
2 استادیار دانشگاه تربیت معلم کرج
چکیده
تازه های تحقیق
1- ابن رشد در اصل وجود و ضرورت رسالت و نبوت و معجزه شک نمیکند (Oliver leeman, 1988,p141) و در این نقطه از منکران نبوت جدا میشود.
2- ابن رشد در باب نیاز به دین به این نکته تأکید میکند که دین در مورد سعادت معارفی را در اختیار انسان قرار میدهد که علوم بشری از آن عاجزند اما از کلمات دیگر او نمایان میشود که فلاسفه و اهل برهان میتوانند تا حدی به صورت برهانی هم آن معارف را بیابند ولی باید به آموزههای دینی احترام بگذارند، زیرا اولا برای فضیلتمندی و سعادت عموم به آن نیاز است و همچنین خود فیلسوفان در بستر این آموزهها رشد کردهاند. تذکر این نکته لازم است که این به معنای تایید نظریه حقیقت دوگانه نیست که در دوره قرون وسطی به ابن رشد نسبت میدادند. (Sten Ebbesen, 1998,P595 وStuart MacClintock, 1972,P224) زیرا بحث در نیاز یا عدم نیاز به دین است نه این که آموزههای دینی با آموزههای فلسفی متفاوت است و هر دو برحقند.
3- این که از کجا میتوان به این معارف اطمینان کرد، او بر معجزه تاکید ندارد و تنها به بررسی خود سخن پیامبران معتقد است اما مشکل این جاست که تجربه حسی به این وادی راه ندارد. کشف و شهود هم در این خصوص مورد قبول ابن رشد نیست. (ابنرشد – الف، 1998: 117) تنها مباحث عقلی باقی میماند. اگر مباحث عقلی را بتوان معیار درستی و صدق دین در این مسائل دانست دیگر چه نیازی به دین برای فیلسوفان وجود دارد؟ به نظر میرسد این ابهام در استدلال ابن رشد بر نیاز به دین هم دیده میشود و نشانهای است بر اینکه احتمالاً در دیدگاه وی نیاز فیلسوفان به دین از جهت معرفتی نیست.
4- او در بنیادی ترین مسائل مانند ماهیت وحی سکوت میکند و در باب امکان وحی تنها به ضعف ادله تأیید کننده امکان وحی میپردازد و خود دلیل فلسفی اقامه نمیکند.
5- در انتها این پرسش مطرح است که آیا در نگاه ابن رشد با فرض بی نیازی فیلسوفان از دین میتوان گفت در بررسی تاریخی یافتههای فلسفی، آنها را با آموزههایی که دین آورده است هماهنگ مییابیم؟ به ظاهر او میگوید که بلی زیرا حق با حق متضاد نیست. ولی میدانیم که در طول تاریخ به فیلسوفان مختلف از جمله خود ابن رشد نظریههایی را نسبت داده و میدهند که با برخی از آموزههای دینی ناهماهنگ است.[1]
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
It can be understood of some Averroes’s statements that in his view, Shariah is not necessary for the intellectual felicity of the special people (i.e. the philosophers), although he regards them needful of Shariah for some other reasons. As an example, the special people can achieve happiness only if the common people become happy, and the happiness of the commoners is available through observing Shariah. Introducing some evidence on this claim, the present essay attempts to show it organically in the framework of Averroes’s opinions on the how of attaining the truth of prophethood and miracle.
کلیدواژهها [English]
ارسال نظر در مورد این مقاله